گلدون

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه ، هیچ چیز به غیر از یاد خدا شادش نکرد . .

گلدون

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه ، هیچ چیز به غیر از یاد خدا شادش نکرد . .

داستان مرد ماهیگیر

داستان کوتاه/مرد ماهیگیر

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید ماهی گرفتی ؟ مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟”

جواب زن خیلی جالب بود.

زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم .

نظرات 1 + ارسال نظر
صالح شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.daroo89-zu.blogfa.com

سلام.خوبی؟
جالب بود،مگه مرده ماهی نگرفته بود؟!لباساش خراب شدن!!!
شایدم مرده خانمش رو پیچونده رفته جای دیگه!!!

سلام صالح جان مرسی شما خوبی
آره دیگه ولی خانمش زرنگ تر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد