گلدون

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه ، هیچ چیز به غیر از یاد خدا شادش نکرد . .

گلدون

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه ، هیچ چیز به غیر از یاد خدا شادش نکرد . .

فوتبال دستی جالب

این فوتبال دستی آنقدر برای بازیکنانش جذاب است که فوتبال دستی های آن چنانی برای صاحبانش جذاب نیست.
فوتبال دستی جالب فقرا (عکس)  www.taknaz.ir

نظرات 1 + ارسال نظر
عموزاده چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

ظهر یکی از روزهای رمضان بود… حسین حلاج همیشه برای جزامی ها غذا می برده و اون روز هم داشت از خرابه ایی که بیماران جزامی توش زندگی می کردند می گذشت، جزامی ها داشتند ناهار می خوردند، ناهار که چه؟ ته مونده ی غذاهای دیگران و چیزهایی که تو آشغال ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان… یکی از اون ها بلند میشه به حلاج می گه: بفرما ناهار!
- مزاحم نیستم ؟
- نه بفرمایید.
حسین حلاج میشینه پای سفره… یکی از جزامی ها رو بهش می گه: تو چه جوریه که از ما نمی ترسی… دوستای تو حتی چندششون می شه از کنار ما رد شند… ولی تو الان…
حلاج میگه: خب اون ها الان روزه هستند برای همین این جا نمیاند تا دلشون هوس غذا نکنه.
- پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟!
- نشد امروز روزه بگیرم دیگه…
حلاج دست به غذاها می بره و چند لقمه می خوره… درست از همون غذا هایی که جزامی ها بهشون دست زده بودند…
چند لقمه که می خوره بلند میشه و تشکر می کنه و می ره.
موقع افطار که میشه حلاج غذایی به دهنش می زاره و می گه: خدایا روزه من را قبول کن!
یکی از دوستاش می گه: ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی ها ناهار می خوردی!
حسین حلاج در جوابش می گه: اون خداست… روزه ی من برای خداست… اون می دونه که من اون چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم… دل بنده اش را می شکستم روزه ام باطل می شد یا خوردن چند لقمه غذا؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد